پارسا نفس زندگی

1388/02/16خرابکاریهای جیگری

سلام گل پسرم خوبی خوشی الان که این مطلبو برات مینویسم عصر یه روز بهاریه بابا سرکار بعدش دانشگاه شما خیلی خوب و ناز مثل یه فرشته کوچولو خوابی و من با آرامش خاطر می نویسم گلم آخه بیدار میشی باید دربست در اختیارت باشم امروز میخوام از خراب کاریهات بگم دیروز در کابینتو باز کردی و پودر ماشین لباسشویی رو رو خودت و آشپزخونه خالی کردی بعدش شیشه اسپند وگلپرو شکستی بعد اون نوبت سبزی خشکام بود که اونا رو هم ریختی کف آشپزخونه من یروز سه بار کف شستم قربونت شیطونی هات عاشق بازکردن در کابینت هستی و وسایل اونو هی خالی میکنی هی مریزی تو با اسباب بازی فقط در حد چند ثانیه بازی میکنی و بی خیال وقتی تلفن صحبت می کنم میای از دستم میکشی بعد به زبون بین المللی خودت ...
18 دی 1390

1388/1/22اولین نوشته در سال جدید

سلام عزیزتر از جانم محمدپارسای نازنینم این اولین مطلبی است که در سال جدید برایت می نویسم آخه خوشمل مامان ٢هفته تعطیلات نوروز بود که بابل بودیم خیلی بهت خوش گذشت یادته عزیزم البته به علت بیماری عموی من همه ناراحت بودن ولی بهتر دور هم جمع شده بودند عزیز دلم خیلی شیطون شدی امروز صبح از مبل خیلی حرفه ای بالا رفتی و من می ترسم نکنه بیفتی پایین روی جای پیاز سیب زمینی میشینی بردمت مرکز بهداشت گوش شیطون کر بالاخره وزنت از ١٠.٥ به ١١ رسید هورا.......... خیلی زیاد خوشحال شدم هنوز راه نمیری ولی خیلی دوست داری ان شا.. به زودی
17 دی 1390

چرا مرا بدنیا آوردی

در جواب ِ فرزندم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟   زيرا سال‌هاي جنگ بود و من نيازمند ِ عشق بودم براي  چشيدن ِطعم  آرامش. زيرا بالاي سي سال داشتم و مي ترسيدم از پژمردن پيش از شکفتن و غنچه دادن. زيرا طلاق واژه اي ست تنها براي مرد و زن نه براي مادر و فرزند. زيرا تو هرگز نمي‌تواني بگويي: مادر ِ سابق ِ من حتي وقتي جنازه‌ام را تشييع مي کني. و هيج چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند ميان ِ مادر و فرزند جدايي افکند نفرت يا مرگ حتي. و تو بيزاري از من زيرا تو را به دنيا آورد ه ام تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن و هرگز مرا نخواهي بخشيد تا  زماني که خود فرزندي به دنيا آوري ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ روياه...
17 دی 1390

شما یادتون نمیاد

شما يادتون نمياد، تو دبستان زنگ تفريح كه تموم مي شد ماموراي آبخوري ديگه نمي ذاشتن… آب بخوريم. شما يادتون نمياد، شبا بيشتر از ساعت ۱۲ تلويزيون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملي و پخش مي كرد و قطع مي شد…. سر زد از افق…مهر خاوران ! شما يادتون نمياد، قبل از شروع برنامه يه مجري ميومد اولش شعر مي خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام مي كرد…آخرشم مي گفت شما رو به ديدن برنامه ي فلان دعوت مي كنم.. شما يادتون نمياد، تو نيمكت ها بايد سه نفري مي نشستيم بعد موقع امتحان نفر وسطي بايد ميرفت زير ميز. شما يادتون نمياد، سرمونو مي گرفتيم جلوي پنكه مي گفتيم: آ آ آ آ آ آآآآآ شما يادتون نمياد، ولي نوك مداد قرمزاي سوسمار نش...
14 دی 1390

روزگار کودکی یادش به خیر

  اولین روز دبستان بازگرد کودکیها شاد و خندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیبا ترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد چاپلوس کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبرا می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان ا...
14 دی 1390

تو شاهکار خالقی

  تو شاهکار خالقی.... تحقیر را باور نکن.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش....... زیبا و زشتش پای توست...... تقدیر را باور نکن..... تصویر اگر زیبا نبود....... نقاش خوبی نیستی . . . . از نو دوباره رسم کن....... تصویر را باور نکن.... خالق تو را شاد آفرید..... آزاد آزاد آفرید...... پرواز کن تا آرزو........ زنجیر را باور نکن........ ...
5 دی 1390

دعا کردم دعایم کن

  برایت یک بغل گندم دلی خشنود از مردم   برایت سفره ای ساده حلال و پاک و آماده   برایت شور پاییزی که برگ غم فرو ریزی برایت یک غزل احساس دوبیتی های عطر یاس   برایت هر چه خوبی هست دعا کردم دعایم کن... ...
5 دی 1390